از زندگیت لذت ببر Enjoy Your Life

مطالب سرگرم کننده و مطالب آموزشی
بسکوئیت های سوخته مادرم
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویت ها شده است!
در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دوست داشت 
ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 1 آذر 1397برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستان درباره مادر,مادر,مهربان,گرسنگی,بسکوییت,,ساعت20:38توسط Mr.Ali |